بی بصیرتی بعضی از علما خون به دل امام و عاشقان امام کرد
الهی دیگر تکرار نگردد که اگر گردد باز در این گرداب هلاک می شوند
سایت الف: با انتشار شایعاتی درباره نمایش چهره بازیگری در نقش حضرت عباس علیه السلام در سریال مختارنامه، آیهالله وحید خراسانی در هشداری بسیار شدیداللحن و بی سابقه، صدا وسیما را از این عمل نهی فرمودند و با شدید ترین الفاظ عوامل این کار را تهدید فرمودند.
درباره این تهدید بیسابقه ذکر نکته ای ضروری است:
اکنون قرنهاست که افرادی در تعزیهها نقش حضرت عباس و حتی نقش حضرت امام حسین علیهماالسلام نقش آفرینی و مصائب اهل بیت در کربلا را برای مردم بیننده مجسم میکنند. بنابراین نقش آفرینی یک بازیگر نه تنها در نقش حضرت عباس علیه السلام بلکه حتی در نقش حضرت ابی عبدالله هم در فرهنگ و عرف ما بدون سابقه و غیرعادی نبوده و نیست.
هر چند حساسیت و موضعگیری مراجع عظام تقلید درباره مسایل روز دلگرم کننده و مایه مباحات است اما از علمای برجستهای نظیر حضرت آیه الله وحید خراسانی انتظار می رود در مسایل روز متناسب وزن مسایل موضعگیری بفرمایند.
از آیه الله وحید خراسانی انتظار میرفت زمانی که صهیونیستها کودکان مظلوم و مسلمان غزه را به خاک خون میکشیدند، هم حساسیت به خرج داده و موضعگیری می فرمودند.
از حضرت آیه الله وحید انتظار میرفت زمانی که اوباش سبز یکسال پیش در تشیع جنازه مرحوم آیه الله منتظری به صدر و ذیل مقدسات اسلامی توهین کردند و در جوار حرم حضرت معصومه (س) سوت و کف به راه انداختند هم از خود حساسیت نشان داده و موضعگیری میفرمودند.
از حضرت آیه الله وحید انتظار میرفت زمانی که آشوبگران سبزپوش در عاشورای حسینی وحشیانه خیمه عزاداری ابی عبدالله را به آتش کشیدند، بانوان محجبه و مومن را تهدید کردند و چادر از سر مادر شهیدی کشیدند، نمازگزاران ظهر عاشورا را سنگباران کردند، برای عزاداران رعب آفریدند و اماکن عمومی را به آتش کشیدند و در روز عزای حسینی هلهله و شادی کردند هم از خود حساسیت نشان داده و موضعگیری میفرمودند.
:
توهین به شهدا، ثمره صدور مجوز به گروه های موسیقی شیطان پرستی
در حالیکه دلسوزان جامعه بارها نسبت به غفلت مسئولان فرهنگی کشور از زیر مجموعه های خود اعم ازحوزه تأتر، موسیقی، سینما و ... هشدار داده اند دوباره نیز برگزاری یک کنسرت در هفته گذشته در سالن اریکه ایرانیان تهران تعجب همگان را بر انگیخت.
به گزارش پایگاه 598،کنسرت فرشید اعرابی که پنج شنبه گذشته در سالن اریکه ایرانیان تهران برگزار گردید با حواشی تأثر برانگیزی همراه بود که در آن علاوه بر تبلیغ علائم گروه های شیطانی،به ساحت مقدس شهدا توهین گردید.
در حالیکه دلسوزان جامعه بارها نسبت به غفلت مسئولان فرهنگی کشور از زیر مجموعه های خود اعم ازحوزه تأتر، موسیقی، سینما و ... هشدار داده اند دوباره نیز برگزاری یک کنسرت در هفته گذشته در سالن اریکه ایرانیان تهران تعجب همگان را بر انگیخت.
در این کنسرت که توسط یکی از گروه های مروج موسیقی راک-متال (موسیقی رسمی فرقه های شیطان پرستی در سراسر دنیا) برگزار گردید، پخش تصاویری از شهدای جنگ تحمبلی با توهین تماشاگران به ساحت مقدس این شهیدان همراه گردید.
حضار مراسم به هنگام پخش این تصاویر با استفاده از نماد های شیطان پرستی،به تشویق گروه خواننده پرداختند.این برای اولین در کشور می باشد که با مساعدت مسئولان فرهنگی،یک گروه مروج موسیقی شیطان پرستان موفق شدند با استفاده از تصاویر دفاع مقدس به تبلیغ نماد های شیطان پرستی بپردازند.
طی سال های گذشته نیز بعضی از خوانندگان گروه های موسوم به "زیر زمینی"با ساخت یک موسیقی با مضامین پیرامون اهل بیت(علیهم السلام)توانستند نظر مسئولان فرهنگی را برای صدور مجوز آثار سخیف خود جلب کنند.
شهدا یعنی کربلائیانی که عاشق بلا بودند ولی آن بلایی که از کوی یار می اید آن هم یاری بارانی اسمانی از طیف نور.
راستی ستاد عشق نور محبت کجاست اگر می دانی به من بگو .
به من نخند ومرا مسخره نکن زیرا برای رسیدن باید پرسید و سوال کرد ومن هم از تو که می دانی پرسیدم.
مرا با خود همراه کن تا از خودخواهی نجات یابم
کسی که حسود باشد یعنی به خدا اعتراض می کند که چرا خوبی را به دوستم دادی ولی به من ندادی.
مؤمن غبطه می خورد ولی حسودی نمی کند.
غبطه یعنی خدای مهربان من به دوستم خوبی هایی دادی به من هم بده .
حرف آخر مان از صفات شهداست آنها که غبطه می خورد که خدابا دوستانمان شهید شدند ما را
هم به این لطف و عنایت خود برسان تا محروم نگردیم بلکه محرم اسرار تو گردیم.
شهدا مهربان بودند بانی خیر بودند در برابر گناه گزینه ی خیر را انتخاب می کردند نه
گزینه ی آری را.
به راستی ما در راه شهداییم یا اینکه خیر خیر خیر.
شهدا حرفشان این بود بیایید با هم بخندیم نه به هم.
شهدا بر لب داشتند سخنان زیبایی را مثل
نیاز ما به کتابخانه بیشتر از داروخانه است بیایید کتاب بخوانیم تا دانا شویم.
توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود.
شبهه: سبزها میگویند ما هم مخالف احمدی نژاد و طرفدار موسوی بودیم و هم ولایی؛ علامت غیرولایی بودن کسی این است که حکم حکومتی رهبری را زیر پا بگذاد و ما هیچ حکم حکومتی رهبر را زیر پا نگذاشتیم. اینک ریزمقاله 59 واژهای برای اثبات اینکه؛ ادعا فوق، حتی اگر از جوادی آملی هم باشد، منطقا باطل است:
"کف صلاحیت رهبری، شناخت گفتمان اسلام و تدبیر در کاربست آن است" "رهبر، شاخصهای گفتمان اسلام را برشمرده، بر دولت نهم تطبیق دادهاند" "مخالفت با دولت نهم یعنی ناتوان دانستن رهبر در شناخت یا تطبیق چیزی که کف صلاحیت رهبری است" رهبر، مطابق پندار مخالفان دولت نهم، فاقد کف شرایط رهبری است؛ لذا اطاعت از او، یعنی پذیرش طاغوت!
|
ان شاء الله به شرط حیات، مقاله مفصل آن هم تقدیم خواهدشد
منظور از همه یاران هاشمی، آیت الله ها و خواص مخالف دولت نهم اند نه مردم تحت تاثیر آنان،
نانو اثبات: استدلالی است که ضریب تخلخل آن، نانویی است؛ همان "مو لای درزش نمی رود"
شبهه ای که در برنامه بسیار پرمخاطب دیروز امروز فردا مطرح شد، متاسفانه با جواب ضعیفی از سوی آیت الله مومن روبرو شد و باعث تشویش خاطر برخی مخاطبان شد. اصل شبهه این است که مطابق قانون اساسی مصوب سال 58، یکی از شرایط رهبری، مرجعیت بوده است، و آقای خامنهای با اینکه مرجع نبوده است، بر خلاف قانون اساسی به رهبری انتخاب شدند، و پس از آنکه ایشان رهبر شدند، قانون اساسی بازنگری و شرط مرجعیت از رهبری حذف شد و بعد هم به همهپرسی گذاشته شد، و قانون پسینی مصحح رفتار خلاف قانون پیشینی نیست؛ لدا سنگ بنای رهبری آقای خامنهای بر قانون شکنی بوده است: سالی که نکوست از بهارش پیداست!
v پاسخ پرابهام آیت الله مومن به شبهه فوق: خبرگان در مرداد همان سال حدود دو ماه بعد از رهبری آقا، دوباره بر اساس قانون اساسی، تجدید نظر شده در همان روزهای اولیه پس از رحلت امام و رهبری امام خامنهای، رایگیری احتیاطی کردند و آقا، باز هم با رای بیشتری نسبت به اولین رای گیری، انتخاب شدند. این پاسخ ابهاماتی دارد:
1. عمل برخلاف قانون اساسی جرم است، بنابراین خبرگان همگی مجرمند و لذا فاقد شرط عدالت؛ پس منتخب خبرگان (بلانسبت) فاسق، هم تکلیفش معلوم است. 2. حضرت آقای خامنهای با اینکه موافق رهبری خود نبودند، اما نهایتابه این خلاف آشکار قانونی تن دادند و به جای نهی از منکر، آن را پذیرفتند و در آن ایام جایگاه رهبری را (نعوذ بالله) غصب کردند؛ و لذا چنین کسی فاقد عدالت لازم است و رای گیری دوباره خبرگان در مردادماه، مصحح رهبری ایشان نیست. متاسفانه بیان ناقص و تقریبا اشتباه آیت الله مومن، این ابهامات را داشت و ایشان باید پاسخگو باشند.
v تحلیل درست شبهه، مبتنی بر مبانی اسلام ناب و نظرات امام؛ البته عدم اثبات مرجعیت برای امام خامنه ای در آن زمان، به معنای عدم ثبوت آن نیست، همانطور که اثبات مرجعیت برای برخی، دلیل ثبوت آن نیست، چه بسیار مراجعی که اساسا مجتهد هم نیستند و چه بسا مجتهدی که گاه تنها واجد شرایط مرجعیت است و برای اهل فهم مرجع است ولی برای بقیه مجهول. چون پرداخت این بحث خود محتاج سلسله مقالاتی دقیق، مستند و تحلیلی؛ مانند این مقاله است، به وقتی دیگر می گذاریم و با نگاهی سطحی بحث را دنبال می کنیم.
پاسخ نخست: الف. قانون اساسی محصول فکر غیرمعصومانه بشر بودهاست. و یکی از دلایل بازنگری هم همین است. ب. اما قران محصول خالق بشر و بیعیب است. ج. نص قران و روایات بسیاری بر حرمت خوردن مردار و خوک است: أنما حرّم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ... بقره 173. د. نص قانون ناقص بشری، بر شرط مرجعیت برای رهبر بوده که اتفاقا معلوم شد اشتباه بوده است. و در برخی از موارد هم قانون نقص داشته اند که امام به دلیل مصالح اسلام و مسلمین، برتر از قانون عمل کردهاند؛ امام در سال 67 میگویند:"... مصلحت نظام و اسلام اقتضا می کرد تا گره های کور قانون سریعا به نفع مردم و اسلام بازگردد." صحیفه نور، ج 21، ص 57.
نتیجه: وقتی در شرایط اضطراری میتوان بر خلاف نص پر تکرار، صحیح و آشکار قران و روایات عمل کرد، چرا نتوان به خاطر اضطرار یا رعایت مصالح، بر خلاف نص ناقص بشری عمل کرد؟ همانطور که امام در جنگ و یا به خاطر مصلحت نظام، چنین کرده بودند. اگر اضطرار در شرایطی میتواند حکم خدا را مباح کند چرا در شرایط دیگر نتواند: الضّرورات تُبیح المحظورات.
پاسخ دوم: الف. مشروعیت (حقانیت نا قانونیت) قانون اساسی و نظام به ولایت فقیه است: مشروعیت قانون اساسی به تایید ولیّ فقیه بستگی دارد نه چیز دیگر و معیار حقانیت و مشروعیت یک امری، این است که فقیه دارای ولایت از جانب خدا، آن را درست بداند، راه شناخت این فقیه هم معرفی خبرگان است. در نظر اسلام ناب و سخنان و سیره امام خمینی، ولیّ فقیه، فوق قانون اساسی و عامل مشروعیت آن است. از همین رو امام خمینی شورای عالی انقلاب فرهنگی، دادگاه ویژه روحانیت و مجمع تشخیص مصلحت نظام را با اینکه در قانون اساسی مصوب 58 نبود، به راه انداختند؛ یا خطاب به نمایندگان مردم در خبرگان قانون اساسی می فرماید:
«همهتان هم اگر یک چیزی بگویید بر خلاف مصالح اسلام باشد وکیل نیستید، از شما قبول نیست، مقبول نیست، ما به دیوار می زنیم حرفی که برخلاف مصالح اسلام باشد" صحیفه، ج20، ص171.
نظر ولی، فقیه هم بر چیزی بوده است که در اردیبهشت 68 به رئیس مجلس خبرگان رهبری نوشته است: "من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست; مجتهد عادل مورد تایید خبرگان سراسر کشور کفایت می کند." ج 2، ص 129.
امام، مساله بازنگری و نظرشان بر حذف شرط مرجعیت را صادر کرده بودند و چون نظر ولیّ امر (ملاک مشروعیت) به شکل حکم (مشروعیت الزام آور) یا غیر حکم (مشروعیت غیر الزام آور بر عدم شرط مرجعیت و سپس حذف آن از قانون بوده است، پس رهبری مجتهد عادل، مشروع است.
ب. مقبولیت؛ مقبولیت ایشان هم که مطابق قاعده باید پس از آن حاصل شود که هم با نظر نمایندگان مردم در خبرگان تامین شد (همانگونه که بیعت با امام علی علیه السلام از سوی همه افراد نبود، بلکه از سوی گروهی از مردم مدینه بود و به عنوان نمایندگی از بقیه تلقی میشد و حتی نمایندگی رسمی، مثل خیرگان رهبری و آن هم از همه نقاط بلاد اسلامی، نداشتند. علاوه بر آن مردم هم اعتراضی به رهبری ایشان نداشتند و پس از بازنگری هم نظر خبرگان را تایید کردند. حال اگر بیعت خبرگان با رهبری، حق رهبری را به آقای خامنه ای –ادام الله اعزازه- نمیدهد، پس بیعت مردم مدینه با امام علی علیه السلام هم حق رهبری را به ایشان نمیدهد، اگر آنجا مساله مشروعیت و مقبولیت است، اینجا هم هست. ضمن اینکه اینجا خبرگان رسمی ملت از همه نقاط با ایشان بیعت کردند و این امر در عملیاتی شدن امامت امیرالمومنین اتفاق نیفتاد.
و رفتار آینده خبرگان و نیز مساله مقبولیت مردمی را نیز پیش بینی کردهاند:"اگر مردم به خبرگان رای دادند تا مجتهد عادلی را برای رهبری حکومتشان تعیین کنند، وقتی آنها هم فردی را تعیین کردند، تا رهبری را به عهده بگیرد، قهری او مورد قبول مردم است در این صورت او ولی منتخب مردم میشود و حکمش نافذ است." صحیفه نور، جلد 21، ص 149.
نقدی بر پاسخ ضعیف آیت الله مومن به شبهه رهبری امام خامنه ای
مقدمه: هر انسانی خود را در قبال سکوت و سخن و رفتارش مسئول میداند، پس در برابر حوادث واقعه، چه سکوت کنیم، چه سخن بگوییم و چه رفتاری داشته یا نداشته باشیم، باید علاوه بر خود و جامعه، خدایمان را هم راضی کنیم!
1. جهانی که همه افرادش معصوم باشند، وجود ندارد: در این حالت، اگر ما بتوانیم با اختیار خودمان، وظیفهمان را به طور معصومانهای تشخیص دهیم و آن را معصومان به کار بندیم (جهانی همه معصوم) خیلی خوب است.
2. جهانی که همه افرادش به معصوم دسترسی داشته باشند هم وجود ندارد: اگر نتوانیم در شناخت و عمل، معصومانه عمل کنیم، چه خوب است که معصومی در میان ما باشد و ما را رهبری کند، چنانچه در امت 124 هزار پیامبر چنین بود و التبه مردم ناشیعگی کردند و شیطانپسندانه عمل کردند.
3. راه سعادت بشر در جهانی که اکثریت، به معصوم دسترسی ندارند: حال اگر معصومی مستقیما در دسترس ما نبود، چه باید کرد؟ اکثر قریب به اتفاق افراد بشر، تا کنون در این وضعیت گفته شده قرار داشتهاند و اگر راه معقول و همه فهمی برای حرکت به سمت سعادت نباشد، باید در حکمت خدا شک کرد. و اگر هم راهش همان باشد که غرب رفته است، قیامت روزی است که مظلومین عالم باید خدا را محاکمه کنند. نکته دیگر اینکه همیشه یک حجت معصوم الهی، مستقیم یا غیر مستقیم، جهانداری میکند.
4. آیا عدم دسترسی اکثریت، به معصوم، امری نوظهور است؟ اگر ظاهرا امام معصومی در دسترس ما نبود، چه باید کرد؟ آیا این مساله نوظهور است و در تاریخ بشری نمونه دیگری نداشته است؟ نگاهی به گستره زمانی و زمینی گذشته بشر، بیشترین حجم مدیریت جهان را به همین گونه به نمایش میگذارد. تقریبا تمام انبیای الهی نمایندگانی در زمان خود در جاهایی دورتر از قلمرو مدیریت مستقیم خود داشتهاند، که مسلما، نماینده تام الاختیار آنان بوده اند، چون شرایط مدیریت یک نظام و مجموعه و نیز امکانات ارتباطاتی و بُعد مسافت، اجازه مدیریت ناقص الاختیار را به مدیر نمیداده است.
5. حتی در عهد معصوم هم باید مطیع ولیّامر غیر معصوم بود: نمونه بارز این مطلب، مدیریت نمایندگان امام علی علیه السلام بر مصر و برخی بلاد دیگر بوده است، آیا محمد بن ابوبکر معصوم بود؟ آیا امام علی اختیارات ناقصی برای مدیریت جامعه بزرگ مصر به وی داده بود، یا ولایت مطلقه در امور حکومتی داشت؟ عهد نامه مالک اشتر، به خوبی ولایت مطلقه امر از جانب امام علی علیه السلام به مالک را نشان میدهد. با اینکه مالک اشتر معصو م نبود و تحت مدیریت مستقیم معصوم هم جامعه را اداره نمیکرد، یعنی موتور اجرا یا ماشین امضاء دستورات امام علی علیه السلام نبود و میبایست خودش در مدیریت کشور بزرگ مصر، تصمیم بگیرد.
6. اشکال لاینحل: در مقدمه گفتیم، که ما در هر شرایطی، وظیفهای داریم، حال سوال این است که اگر از ولیّ امر غیر معصوم، اطاعت نکنیم، از چه کسی اطاعت کردهایم؟ آیا از معصوم اطاعت کردهایم؟ اگر امکان چنین اطاعتی وجود داشته باشد، باید چنین کرد، اما اگر معصومی در میان نباشد، از هر کس یا کسانی که اطاعت شود، این اشکال باقی میماند. پس گریزی جز اطاعت از غیر معصوم نیست.
7. عقلاً محال است که یک غیر معصوم بتواند از معصوم اطاعت کند: ما همیشه، حتی در هنگام اطاعت از معصوم، مستقیما از عقل خودمان اطاعت میکنیم و اطاعتمان از معصوم، به شکل غیر مستقیم است؛ یعنی چون عقل غیر معصوممان میگوید از معصوم اطاعت کن، این کار را انجام می دهیم. پس ما هرگز توان اطاعت از معصوم به نحو مطلق نداریم.
8. عقل ما هم معصوم نیست، آیا نباید از آن اطاعت کرد؟ از سویی همه میدانیم که عقل ما معصوم نیست، پس چرا از آن اطاعت میکنیم؟ و چرا خداود ما را چنان سرشته است که راهی جز اطاعت از عقل غیر معصوم خودمان نداریم؟ پس یا آفریدگارمان اشتباه میکند یا خطا در جای دیگری است. پس ما از عقل غیر معصوم خودمان اطاعت میکیم با اینکه هزاران بار اشتباه خود را دیدهایم و هزاران بار مرضهای قلبی مانع از فهم حقیقت مثل حسد و خشم و شهوت و ... را آشکارا در خود حس کردهایم. پس چرا نمیتوان از ولیّ فقیهی که بینی و بین الله به اندازهای که در خودمان عیب میبینیم و یقین صد در صد به این معایب داریم، در ایشان عیبی نمیبینیم و یا عیبهای احتمالی مودر نظر ما، مشکوکند و یقینی نیستند، حتی یک مورد از عیبهایی که به ولیّ فقیه نسبت داده میشود، نمیتوانیم در قبرمان ثابت کنیم. وقتی نفسمان بر ما امیری میکند، مسلم که در برابر هر امیر غیر نفسانی، مقاومت کند
9. مگر پزشکان معصومند؟ آیا ما هرگز در تبعیت مطلق عقلای بشری از صنفی که سالیانه متهم به قصور و تقصیر در مرگ صدها هزار بیمار خود هستند تردیدی داریم؟ مگر مساله جان نیست؟ مگر معصومند؟ مگر آشکارا حجم قابل توجهی از پروندههای خطاهای پزشکی را مشاهده نمیکنیم؟ با این حال، مگر عقلای عالم، به طور کامل از یک متخصص، که حتی بی دین هم هست، اطاعت نمیکنند و قلب و مغز خود را به تیغ جراحی اش نمیسپرند؟ نوبت به ولیّ فقیه که میشود، شیطان به ما درس دانایی میدهد؟
10. دستگاه مدیریت معصوم جهان، بهترین راه را برای اداره این اوضاع طراحی کرده اند: اینکه یک عالم عادل شجاع مدیر و مدبر، در جایگاه عقل جامعه قرار بگیرد و با استعانت از توصیههای دین و مشورت با متخصصان جامعه، آن را بچرخاند، آیا راهی بهتر از این قابل تصور است؟ در شماره بعد، شورای رهبری، دموکراسی و ... را بررسی خواهیم کرد.
با تشکر از "بنده خدا" نویسنده وبلاگ اسلام پیروز است، که انگیزه پرداختن بنده به این مطلب شدند.
آیا التیامی برای پزشکی هست!
پیش از آن که قرن 20 به نیمه برسد، شوق و شور وصف ناپذیری سراپای دانشمندان عالم مدرن را فرا گرفته بود، آنها به آنچه می گفتند مطمئن بودند و همه انواع دیگر معرفت را سرکوب می کردند، اکنون که زمان آن رؤیاهای خوشبینانه گذشته دوباره نظریه های رقیب آفتابی می شوند و نقاط ضعف علم جدید آسان تر دیده می شود. آنچه پیش رو دارید، آفتابی شدن طب غیر مدرن از خلال سخنان یکی از اساتید فلسفه، دکتر ریخته گران است.
* آقای دکتر، ما شما را بیشتر به عنوان استاد عرفان و فلسفه در دانشگاه می شناسیم. چطور به تحقیقات پزشکی روی آوردید؟
سخن را با یاد و نام دوست که آرامش دل هاست آغاز می کنم. باید عرض کنم زندگی من به گونه ای پیش رفته است که گهگاه خواسته و ناخواسته در باب پزشکی و نظام های آن اندیشه کنم. شاید اشتغال به فلسفه هم بی تأثیر نبوده باشد و شاید نیاز و علاقه شخصی و یا سابقه دو، سه سال تحصیل در دانشکده طب در جوانی باعث شده باشد که خاصه در پانزده سال اخیر به صورتی جدی به موضوع فلسفه طب بپردازم. در این مدت با طب سینایی آشنا شدم و کتاب های زیادی از جمله قانون را خواندم. به هر حال مختصر «ملاحظاتی در مبانی نظری طب» حاصل آمده که تقدیم می کنم.
این ملاحظات البته مداخله در کار پزشکان نیست. معتقدم هر کس که بیمار می شود می بایست به پزشک مراجعه کند. خود من هم چنین می کنم. همچنین مقصود آن نیست که مثلاً طب آیورودیک را که در هند رواج دارد، یا طب هومیوپاتی که از آلمان ریشه گرفته است، یا طب یونانی ایرانی و یا یک نظام دیگر پزشکی را تأیید و در مقابل، نوع دیگری را رد کنم بلکه می خواهم بگویم هر یک از این سیستم ها با حقیقتی فرهنگی و تمدنی خاص متناسب است. پزشکی جدید متناسب با مدرنیته و نگاه بشر جدید است. همان گونه که طب سینایی با تمدن ما وتمدن شرقی مناسبت داشته است. اگر گروهی ریشه های طب سینایی را در یونان باستان می دانند به این جهت است که تفکر یونان باستان (یعنی پیش از ظهور فلاسفه) همانند تفکر کشورهای شرقی بوده است. اساس طب سینایی برتفکر شرقی استوار بوده است.
* اساس طب سینایی (سینوی) چیست و چگونه با مبانی شرقی در مناسبت است؟
در طب سینایی همه چیز بر مدار اخلاط اربعه یعنی بلغم، صفرا، سودا و خون می چرخد که هر یک دارای طبیعت خاص خود هستند. صفرا در طبیعت خود گرم و خشک است؛ خون گرم و تر؛ سودا سرد و خشک و بلغم سرد و تر. پس هر چیز بر مدار گرمی، سردی، خشکی و تری دوران می کند. وضعیت سلامت نیز اعتدال در گرمی، سردی، خشکی و تری است. در کتاب تاریخ طب آمده که از طبیبی پرسیدند که چه می کنی پاسخ داد: خشک را تر می کنم و تر را خشک؛ گرم را سرد و سرد را گرم. گفتند پزشکی کار دیگری جز این نیست.
قصد ندارم در مورد مقولات پیچیده طب ساده انگاری کنم؛ بلکه می خواهم نشان دهم که اساس و مبانی این دیدگاه چه بوده است. آنچه قدما از آن به عناصر اربعه تعبیر می کردند، یعنی آب، باد، خاک و آتش هر یک طبعی دارند. زمین سرد و خشک است و با سودا هماهنگ می شود؛ آتش گرم و خشک است و با صفرا مناسب می آید؛ هوا گرم و تر است و باخون تطبیق می کند و آب سرد و تر است و با بلغم هماهنگ می گردد. وقتی آب، باد، خاک و آتش در وجود آدمی به تعادل برسند، سلامتی محقق می شود. این مطلب ما را به حقیقت مهمی می برد و آن مسئله «مزاج» است. مزاج، ترکیب عناصر اربعه است. پس در یک تقسیم بندی کلی افراد یا سودایی یا بلغمی یا صفرایی و یا دموی (خون) هستند. از نظر ابن سینا صاحبان همه مزاج ها می توانند سلامت باشند؛ منتهی در هر یک یکی از عناصر اندکی غلبه دارد، اما این غلبه به گونه ای نیست که ایجاد بیماری کند. در مجموع افراد براساس غلبه یک یا دو عنصر طبقه بندی می شوند. این طبقه بندی بسیار اهمیت دارد، زیرا نشان می دهد تجویز واحد برای یک بیماری وجود ندارد. برخلاف پزشکی امروز که برای هر بیماری تنها یک نسخه عرضه می کند، در طب سنتی نه تنها باید به بیماری توجه داشت، بلکه همچنین باید به شخص بیمار توجه کرد و براساس مزاج او نوع دارو و روش درمان را تعیین کرد. ابن سینا می گوید بحث شناخت مزاج و تبیین حقیقت آن کار حکیم و فیلسوف است و بنابراین درکتاب قانون متکفل بحث و تبیین آن نمی شود. نکته ای که باید در اینجا اضافه کرد این است که عناصر اربعه اجزای اصلی طبیعت هستند و طبیعت در یونانی «فوسیس» نامیده می شود که مبنا و منشأ کلمه فیزیک امروزی است. پس می توان گفت که طبیب از آغاز تاپایان با «فوسیس» سرو کاردارد. به همین جهت است که درانگلیسی از پزشک بااصطلاح «فیزیش physician» نیز تعبیر می کنند. از سوی دیگر ترکیب عناصر اربعه، ساختاری را تشکیل می دهند. ساختار وجود هر یک از ما، بر آیند ترکیب همین چهار عنصر است. این ساخت و ساختار با توجه به صورت عربی آنها که با واژه های «بنا» و «بنیه» تعبیر می شود ما را به مفهوم بنیه رهنمون می شود که همان نهاد، آفرینش و نیز قوه و توانایی هر کس است. پس می توان گفت که بنیه هرکس نتیجه این ترکیب است. سلامت و بیماری نتیجه این ساختار و نوع ترکیب عناصر اربعه است.
* چگونه ساختار و به اصطلاح بنیه هرکس، تعیین کننده حالت سلامت و بیماری اوست؟
اگر سلامت و بیماری را به فیزیک بدن یعنی به ساختار و بنیه یعنی نوع ترکیب عناصر اربعه مربوط کنیم بیماری چیزی نیست جز «سوء مزاج» و سلامت هم حسن مزاج است اما نکته مهم این است که ما معمولاً حالات جسمانی و روانی آدمی را صرفاً به دو قسم منقسم می دانیم، یکی سلامت و دیگری بیماری. اما ابن سینا قسم سومی را در نظر می گیرد که در آن حالت، فرد، نه بیمار است و نه سالم. توجه داشته باشیم که اتفاقاً مصادیق کسانی که نه بیمار و نه سالم هستند، بسیار زیاداست. همه افرادی که گرفتار بیماری های مزمن و زخم ها و التهاب ها (به اصطلاح itis -ها) هستند در این طبقه جای می گیرند. همانطور که گفتیم نتیجه طبقه بندی مزاج ها و همچنین حالت های سلامت، بیماری و حالت بینابین این است که هنگام مداوا علاوه بر بیماری، خود بیمار نیز مورد توجه قرار گیرد. به یاد می آورم زمانی از دوستی که متخصص هومیوپات بود، پرسیدم که شما برای فلان بیماری چه تجویز می کنید گفت: ما برای بیماری ها چیزی تجویز نمی کنیم، بلکه برای اشخاص تجویز می کنیم.
* ممکن است دیگر نتایج طبقه بندی مزاج ها و تأثیر آن در روش درمان را توضیح بدهید؟
اجازه بدهید مثالی عرض کنم. بنده فکر می کنم این که بعضی برای نوع آدمی رژیم غذایی تجویز می کنند، مایه بسی تعجب است. رژیم غذایی باید براساس اشخاص پیشنهاد شود. چگونه می توان فهرستی ازمیزان کالری یا کربوهیدرات یا پروتئین مورد نیاز نوع بشر را به صورت دقیق وعمومی تدوین کرد. در حالی که افراد مزاج واحد ندارند به طور کلی توجه به تمایزات هر شخص و نوع مزاج او کل نظام درمان را دگرگون می کند. از منظر دیگری به مطلب می پردازیم. میشل فوکو در کتاب «پیدایش درمانگاه» معتقد است دانش پزشکی جدید از تن آدمی، دانشی درباره تن یک مرده است. زیرا تن، پس از مرگ است که تبدیل به سوژه تحقیقات پزشکی می شود و تن مردگان همگی شبیه به هم است. بدون هیچگونه تمایز و تشخصی. ما التفاتی به این نکته نداریم که کالبد کاملاً جسمانی وجود ندارد. به گفته مرلوپونتی و گابریل مارسل انسان روح متجسد و یا جسد متروح است. یعنی نه جسم، صرفاً جسم است و نه روح صرفاً روح. روح آدمی متجسد و جسم انسان متروح است. بیان مطلب در معارف ما چنین است که روح پیش از تعلق به بدن مجرد و مفارق است اما بعد از تعلق نحوی اتحاد با جسم پیدا می کند. اگر روح را یک دریا و جسم را دریایی دیگر در نظر آوریم، هیچ کدام انسان نیستند بلکه انسان دو دریای درهم و یا بخشی از دو دریا است که در هم گشته اند. به قول بزرگان عرفان در ملتقای روح و جسم، قلب و نفس پدید می آید. ( قلب در اینجا صرفاً قلب فیزیکی که ضربان دارد، نیست. ) اطبا در گذشته به این در هم آمیختگی تن و جان و موالید آنها که قلب و نفس باشد، نظر داشتند. اما در رویکردهای جدید توجه به جسم با فقدان التفات به روح همراه است؛ یعنی تنی که متعلق به تحقیق پزشکی است، تن مرده است و روان نیز صرفاً چیزی تلقی می شود برآمده از جسم. بدین ترتیب پزشکی جدید پزشکی جماد است و این خود قول هانری برگسون را به یاد می آورد که متافیزیک غربی را متافیزیک ماده و منطق آن را منطق جماد دانسته است. بار دیگر می بینیم که چگونه میان پزشکی جدید و متافیزیک جدید هماهنگی است.
به این ترتیب می توان پزشکی عصر ما را با دو انتقاد روبه رو دید. یکی اینکه تن آدمی را به مثابه تن تنها می بینند و به ملتقای Interface تن وجان نمی روند و از سوی دیگر این پزشکی صرفاً به بیماری التفات دارد و نه به بیمار. مثلاً هیچ پزشکی هنگام درمان بیمار به وضع مزاجی او (یعنی به ترکیب و مزج عناصر در ساختار وجود او) توجه نمی کند.
* به نظر می رسد که توضیح وتبیین مشخصه ها و ویژگی های طب جدید و تفاوت آن با دیگر نظام های طبی کاملاً ضروری باشد. ممکن است باز هم مطلب را تفضیل دهید؟
ابتدا باید عرض کنم که ما هرگز نباید چشم خود را به روی آنچه پزشکی جدید بدان رسیده ببندیم. بخصوص حوزه های جراحی و بیماری های عفونی، بیش از حوزه های دیگر، عرصه موفقیت های بزرگ طب امروز است. پزشکی جدید اقتضای دوران جدید است. دوران جدید دوران خشونت آهن و سیمان است. رفتار آدمی در کل جهان به سمت خشونت میل کرده است. پس برخورد او با بیماری نیز به گونه ای خشن صورت می پذیرد، برخورد قهرآلود با بیماری به گونه ای برخورد شدید با عضو یا بافت منجر می شود. دیگر داروهای مُسکّن قدیمی که از گل و گیاه ساخته می شد چندان برای بشر استرس زده معاصر کارآمد نیست؛ گویی طبع بشر هم از لطافت بیرون آمده و بسیاری از بیماری ها می بایست با شیوه بمباران شیمیایی و جراحی حل و فصل شود. اما این شیوه ها نیز اغلب در برابر بسیاری از امراض مزمن کارگر نیفتاده اند؛ به عنوان مثال تا به حال گروه بزرگی از مبتلایان به میگرن به طور کامل و اساسی درمان نشده اند. در بسیاری از موارد ما فقط بیماری ها را کنترل می کنیم و همانگونه که بسیار تجربه کرده ایم، معمولاً کنترل بیماری با عوارضی گاه خطرناک برای اعضا و بافت های دیگر همراه بوده است. در اینجا باز هم باید هوشیار باشیم و نسبت به عظمت دستاورد های طب جدید غافل نباشیم و احکام یک طرفه صادر نکنیم. به هرحال می توان دید که پزشکی جدید در طول تاریخ گاه با توفیق و گاه با عدم توفیق روبه رو بوده است.
* آیا در پایان می توان چیزی به عنوان ملاحظه نهایی یا جمع بندی اضافه کرد؟
فکر می کنم بشر معاصر می بایست به مرحله ای از رشد عقلانی برسد که هر شخص بتواند خود نظام درمانگر مناسب خویش را انتخاب کند. کسی که دچار آپاندیسیت می شود نبایست به پزشک هومیوپات مراجعه کند، بلکه باید خود را به تیغ جراحی بسپارد و آن کس که گرفتار یک بیماری مزمن chronicاست، علاوه بر بهره مندی از روش های طب جدید، بایدامکانات دیگر نظام های طبی را نیز از نظر دور ندارد. در اینجا همانگونه که نمی خواهیم طب سینایی را نسبت به پزشکی جدید برتری دهیم، نباید و نمی توان پزشکی جدید را به طور کامل و همه جانبه بر گونه های دیگر پزشکی رجحان داد. باید به امکانات هر نظام پزشکی توجه کرد و از یافته های نظام های دیگر پزشکی در کنار طب جدید بهره مند شد. امروزه با توجه به اینکه بسیاری از بیماری های جدید مانند ایدز مولود چرخه های جدید زندگی یعنی اخلاق معاصر، تکنیک معاصر و حتی رژیم غذایی معاصر است، لزوم تحول کلی در شیوه زیست و پیوند دادن طب با معنویت و عرفان کاملاً ضروری به نظر می رسد. آنچه به نظر نگران کننده می رسد، وجود یک مسابقه بی پایان میان ظهور بیماری های نو و ظهور تکنولوژی های جدید برای برخورد با آنها است. مسلم آن که هیچکس نمی تواند با اطمینان بگوید که سرانجام این تکنولوژی پزشکی است که مسابقه را به سود خود پایان خواهد داد.
*به نظر می رسد توجه به این قبیل مطالب رویکرد کلی پزشکان را به مسئله درمان متحول می کند. آیا چنین نیست؟
همینطور است. تصور می کنم این مطالب اصلاً تلقی ما را نسبت به سلامت و بیماری دگرگون می کند و بخصوص می تواند پرتو تازه ای بر بیماری های روانی، عفونی، قلب و عروق و نیز آنچه که در طب جدید با اصطلاحات آلرژی و میگرن از آنها تعبیر می کنند، بیفکند. امیدوارم وقتی مجالی پیدا شود تا چگونگی این تحول را، به تفکیک در مورد هر یک از بیماری های فوق، بازگوییم و به جامعه پزشکی تقدیم کنیم.
منبع: نام گفت و گو شونده: دکتر محمد رضا - ریخته گران/ منبع: روزنامه - ایران - تاریخ شمسی نشر 09/04/1387 http://www.bashgah.net/pages-21727.htm