نقش علوم انسانی در تحول پارادایمی طب
چکیده: طب مدرن که امروزه در درمان بسیاری از بیماریها کارآمد بهنظر میرسد به شدت متأثر از تفکر مکانیکی دکارت است که بدن انسان را نوعی ماشین میدآن است که به جای پیچ و مهره و چرخ دنده از استخوان و عصب و عضله ساخته شده است. آنچه در بیولوژی و طب مدرن به شدت از آن غفلت شده است، موضوع بیولوژی و طب مدرن یعنی حیات است. سلولهای بدن انسان زنده و هوشمند هستند. هوشمندی و پیچیدگی رفتار سلولهای بدن انسانها در کمتر موضوعی از مقولات طب لحاظ میشود.مشکل وقتی پیچیدهتر میشود که طب در حیطههایی با مسائلی چون روان و ذهن انسان مواجه میشود. غلبه تفکر فلسفی فیزیکالیسم کاست گرا مشکلاتی در مسیر تکامل زیست شناسی و طب ایجاد کرده است. رویکرد انتقادی به دستاوردهای زیستشناسی مدرن به معنای نفی کامل آن نیست، بلکه دعوت به بازنگری رویکردها و تغییر شیوهی نگرش است.از جمله تلاشهای اخیرتوجه به مفهوم نوپدیدی است که بن مایهی تفکر کل نگر است. نظریهپردازی برای برون رفت از این بحران و لحاظ کردن مفهوم حیات در طب جدید موضوعی است که نیازمند همکاری بین رشتهای است و نقش علوم انسانی بسیار برجسته به نظر میرسد.
واژگان کلیدی: علوم انسانی، علوم پزشکی، تحول پارادایمی، فیزیکالیسم کاست گرا، نوپدیدی.
مقدمه
فلسفه علم طی دودهه گذشته در صدد بازنمایی ساختارهای تولید علم و حل مسئله در رشتههای مختلف علم بوده است. پارادایمهای کوهن ایدهالهای نظم طبیعی و رشتههای تولمین و سنتهای تحقیقاتی لائودن مواردی بیانگر همین تلاشاند. چنین تلاشهایی نهایتاً به حوزههای طب و زیست شناسی تسری یافت (شافنر، 1373: 41ـ58).
شروع تحقیقات منتهی به طب مدرن آنچنان که امروز میشناسیم از قرن نوزدهم میلادی بود، یعنی از هنگامیکه دانشمندان علوم پزشکی ساختار و کارکرد ارگانیسم انسان را در حالتهای تندرستی و بیماری، به طور نظاممند بررسی کردند. در این هنگام طب از سنتهای گذشته گسست و در پارادایم آن آشفتگی قابل ملاحظهای رخ داد، به حدی که در مجلههای پزشکی نیز بحثهای فلسفی در گرفت. انتهای قرن نوزدهم، بیشتر اعضای جامعه پزشکی پذیرفتند که طب شاخهای از علوم طبیعی است و باید فرآیندهای بیماری را با اصطلاحات آناتومیو فیزیولوژی تبیین کرد. الگوی مکانیکی بیماری بخش مهمیاز پارادایم پزشکی شد. مطابق این نظریه بیماری نوعی اختلال در ماشین بیولوژیک بدن و پزشک مکانیکی ماهر برای تعمیراین ماشین خراب است (ولف، 1380).
اوج پیشرفتهای بیولوژی در همین دوره است که تحت سیطره تفکر فلسفی فیزیکالیسم کاستگرا قرار دارد. پیش فرض تفکر فلسفی فیزیکالیسم کاستگرا این است که میتوان همه پدیدهها از جمله وجود انسان را به اجزای قابل بررسی و شناخت، بهدست قوانین حاکم بر دنیای فیزیکی و مادی تقسیم کرد. بر مبنای تفکر فیزیکالیسم، همه چیزهای موجود در عالم، مادی و فیزیکی هستند و رفتار آنها با قوانین فیزیک قابل توضیح است. ساختار نظریه در علوم فیزیکی نشان دهنده چیزی است که میتوان آن را ایده آل اقلیدسی نامید، یک نظام قیاسی شامل دسته بزرگی از تصمیم هاست که همگی در زیر چند اصل موضوعه محدود گرد آمدهاند. علوم فیزیکی مانند مکانیک نیوتونی، ترمودینامیک کلاسیک سعی داشتهاند خود را با چنین ساختاری تطبیق دهند. فلاسفه زیستشناسی از جمله روس بر این باور بودند که قوانین و نظریههای زیست شناسی دارای ساختاری منطقی دقیقاً مشابه ساختار منطقی علوم فیزیکی است. (شافنر، 1373: 58ـ41). بر مبنای تفکر فروکاستگرایی اشیا پدیدهها و مفاهیم پیچیده قابل تفکیک به مجموعهای از اجزای سادهتر هستند.طیف نفوذ کاستگرایی در تحلیل پدیدهها میتواند از هستی شناسی تا روششناسی باشد. کاست گرایی هستیشناختی بر آن است که اشیا از تعدادی اجزای پایه تشکیل شدهاند که به صورت منظمیدر ارتباط با هم رفتار میکنند. کاست گرایی روش شناختی بر آن است که فهم عملکرد اجزای یک سیستم پیچیده بهترین راه فهم کل یک سیستم است.
غلبه تفکر فلسفی فیزیکالیسم دونقصان عمده در مسیر تکامل زیست شناسی و طب ایجاد کرده است. اول آنکه استفاده از مماثلتهای فیزیکی با آنکه در توسعه دانش زیست شناسی نقش غیر قابل انکاری داشته است ولی باعث نادیده انگاشتن عامل بسیار مهمیشده است که میتوان آن را هوش حیات نامید. مثلاً بر مبنای این رویکرد قلب یک پمپ مکانیکی است و عروق لولههایی هستند که خون را به همه سلولها میرسانند. بنابراین، اگر به علت بیماری تصلب شرائین مسیر عبور خون در این لوله تنگ یا مسدود شد باید با ادوات لوله باز کنی به سراغش رفت و کاملاً به صورت مکانیکی راه را باز کرد؛در حالی که عروق پوشیده از سلولهای زندهای هستند که هوشمندانه بر جریان خون و نیازهای بافت زیرین نظارت میکنند ونقش فعالانه ای در تثبیت اوضاع عروق به عهده دارند واگر وضعیت نامناسب بدن مثل افزایش چربی و قند خون باعث شود که این سلولها قادر به انجام عملکرد طبیعی خود نباشند، باز کردن رگ با یک لوله برای بازگرداندن سلامتی به عروق کافی نیست وبرای ترتیب دادن هر گونه مداخله منتهی به سلامت باید هوشمندی سلولهای زنده موجود را نیز درنظر گرفت.
دوم آنکه بر خلاف قوانین فیزیکی که جهانشمول هستند، نظریههای زیست شناسی فاقد شمول وسیع هستند. بیشتر تخقیقات زیست شناسی بر روی چند موجود زنده مناسب که به آنها الگوی حیوانی میگویند، کانون شده است. مثل مگس سرکه، باکتری اشرشیاکلی و بعضی گونههای موش. این موجودات زنده به عنوان پیش نمونه در نظر گرفته میشوند و دارای شباهتهایی با دیگر موجودات زنده و در نهایت با انسان هستند. این شباهت تضمین کننده آن است که محدوه سازوکار را به دسته بزرگتری از موجودات زنده تعمیم دهیم. این تعمیم از دو جهت چالش برانگیز است. اول آنکه منطق تعمیم باید با جهت تکاملی سازگار باشد. یعنی رفتار یک جاندار تک سلولی را خیلی با احتیاط باید در مورد انسان به کاربرد؛ زیرا با تعمیم آن کل روند تکاملی که بین این دو موجود قرار دارد، نادیده گرفته شده است (Griffithsand Gry). چالش دوم رویکرد انسان زدایِ این دیدگاه است. تعمیم یافتههای الگوی حیوانی به انسان از یک سو تفاوتهای فردی بین انسانها را نادیده میگیرد و از سوی دیگر شکاف بین ذهن و جسم را در فلسفه پزشکی عمیقتر میکند.
مشکل پارادایم کاست گرایی است که فرض میکند با شناختن اجزاء یک چیز میتوان کل آن را فهمید. با این رویکرد همه پدیدههای زیست شناختی تظاهرات پیچیده تر علل ملکولی هستند و نهایتاً قابل فروکاستن به همان علل هستند کاست گرایی در طب در دو محور اتفاق میافتد: فروکاستن پدیدههای بیولوژیک به پدیدههای فیزیکی شیمیایی و فروکاستن حیات انسان به ملکول و اتم.
مفهوم نوپدیدی که یک رویکرد ضد کاست گرا راه برون رفت از این بحران به نظر میرسد. نوپدیدی به این معنی است که فهم هر سیستمیبر اساس تجزیه آن به اجزا و فهم آنها میسر نیست. پارادایم نوپدیدی این است که اجزا در تعامل با هم رفتاری دارند که به صورت جداگانه چنین رفتاری نمیکنند. به یک عبارت بسیار ساده بر اساس مفهوم نوپدیدی 2+2 مساوی با 4 نیست. مفهوم نوپدیدی بن مایه کل نگری است. کل گرایی شامل یک طیف است. یک سر طیف، کل گرایی حداکثری است. وقتی یک سیستم در حالت حداکثر کل گرایی است که پیش بینیِ رفتار آن، از طریق آنالیز قواعد و روابط علی و معلولی ِ زیر ساختهایش میسر نباشد. از سوی دیگر، یک سیستم، کل گرای حداقلی است اگر کلگرای حداکثری نباشد و آنالیز زیر ساختهایش بتواند به طور نسبی رفتار سیستم را پیشبینی کند (Kavffman, 2006). برای ایجاد یک تغییر پارادایمیدر حال حاضر مفهومیاز کل نگری مطلوب است که با کاست گرایی به صورت ناقص و نسبی سازگار باشد. این همان مفهوم کل گرایی حداقلی است. جنبشهای الگوسازی به دنبال پیریزی مفهوم نوپدیدی در زیستشناسی هستند. این رویکرد با به چالش کشیدن کاست گرایی به فهم این مطلب کمک میکند که برای شناختن کل از راه اجزا باید راه متفاوتی در پیش گرفت. الگوسازی میتواند زمینه ساز مطالعاتی باشد که به جای اینکه با رویکرد فروکاستی موجودات را مطالعه کنند، با دیدگاهِ نوپدیدانه، مطالعاتی را در حوزه زیستشناسی تعریف نمایند. شاید بهترین مثال از این گونه کوشش ها مطالعات تکاملی است که فراتر از محدوده فیزیکالیسم را در پژوهشهای زیست شناختی مد نظر دارد. البته باید توجه داشت که مطالعات تکاملی اکنون به صورت مطالعاتی الحاقی به بدنه پژوهشهای فیزیکی شیمیایی است ولی این توان نهفته را دارد که زمینه ساز این تحول باشد. کل گرایی حداقلی البته بعید است که بتواند مشکل فروکاستن حیات به اتم و ملکول را حل کند. به نظر میرسد حرکت از سمت کل گرایی حداقلی به حداکثری راهگشاست.
همانطور که فیلسوفان علم نشان دادهاند انقلاب در مفاهیم فیزیکی در وهله نحست ناشی از واقعیتهای تازه نبود، بلکه ناشی از شیوههای جدید نگرش به واقعیتهای گذشته بود (وستفال، 1379). رویکرد انتقادی به دستاوردهای زیست شناسی مدرن به معنای نفی کامل آن نیست، بلکه دعوت به بازنگری رویکردها و تغییر شیوه نگرش است.
منابع
شافنر، ک. پاییز 1373. «استدلال مبتنی بر نمونه درباره الگوهای زیستی و بیماریها: ارتباطی میان فلسفه پزشکی و فلسفه علم». ترجمه صمدی ه. سروش اندیشه. سال سوم صفحه 41ـ58.
ولف ه ر،اندرپدرسون ا، روزنبرگ ر. 1380. درآمدی بر فلسفه طب. ترجمه: همایون مصلحی. تهران: انتشارات طرح نو.
وستفال ر. 1379. تکوین علم جدید. ترجمه آذرنگ ع، رضایی ر. تهران: انتشارات طرح نو.
http://en.wikipedia.org/wiki/reductionism
Griffiths PE.Gray RD.Developmental systems and evolutionary explanation. The philosophy of biology.DL Hull and M Ruse.Oxford: Oxford university Press: 117ـ34
Kauffman S,Clayton P.On emergence,agency and organization. Biology and philosophy 2006. 21: 501ـ521
شقایق حقجوی جوانمرد*مرکز تحقیقات فیزیولوژی کاربردی / علیرضا منجمی*دفتر پرورش استعدادهای علمی دانشجویان / آرش حدادگر*دانشگاه علوم پزشکی اصفهان / منبع: فایل html ، دانلود فایل وردی مقاله
باید با مطالعه و ترجمه و دقت در فلسفه های مضاف و تمدن اسلامی و فلسفه طب، درباره تاریخ طب در اسلام و تمدن اسلامی و فلسفه طب و نقد طب پوزیتیویستی مدرن، بیش از گذشته تلاش کنیم. امید که ما، علیه انحصارگرایی مفرط طب پوزیتیویستی غربی، که در دانشگاه های ما تدریس می شود، قدمی هر چند کوچک برداشته باشم. چرا که سیطره تفکر غربی بر دانشگاه های سکولار ما، از دیر باز مورد نقد دلسوزان و اندیشمندان ایرانی بوده است. خصوصا در رشته های پزشکی، این غربزدگی دو صد چندان بوده است.
*درهمین زمینه این مقالات نیز خواندنی هستند: مصاحبه با دکتر ریخته گران درباره فلسفه طب / همچنین:مقدمه ای بر طب مکمل وهمچنین: محصولات غذایی تمدن وحشی غرب،مضر برای روح و جسم+عکس های تکان دهنده از آزار جانداران / * همچنین: زیانهای غذا در دنیای وارونه (غذاهای آماده و سریع؛ تهدیدکننده سلامت) مجله طوبی، پائیز87، شماره 30. / * همچنین: ?از فلسفه به پزشکی ?نگاهی به معنا و مسائل فلسفه پزشکی فهرست مطالب این مقاله ارزشمند: 1- سیر تاریخی فلسفة پزشکی 2- سه رویکرد عمده به فلسفة پزشکی 3- نگاه متافیزیکی به پزشکی 4- معرفتشناسی پزشکی / * همچنین: * نقش علوم انسانی در تحول پارادایمی طب / نگاهی به گذشته حال و آینده دندانپزشکی / عقاید ابن سینا درباره سرطان / طب و داروسازی در اندلس / طب در یونان باستان / تاریخچه ی حجامت در ایران / طب پیشگیری از دیدگاه ابنسینا / آیا حجامت در سلامتی بدن موثر است؟ / پزشکی در ایران باستان / طب و داروسازی در اندلس / تاریخچه بیمارستان سینا / جایگاه داروسازی و زکریای رازی در تمدن اسلامی / مجادله طبی و خواندنی امام صادق با طبیب هندی!